در میان نگاشتههای فرنگیان بویژه هگل در بارهی یافتن سرنخی برای دَخش فرزانش(سرآغاز فلسفه) گفتگوی بسیاری درگرفته و هیچ راهکار و شوَند(راهحل و دلیل) درخوری برای آن نیافتهاند که هاتا از چرایی بودن گره ناگشودنی این بنبست درمانده شدهاند. هگل اندیشمند بزرگ آلمانی که بگونه گسست ناپزیری وامدار دین یهودی بوده و تاروپود اندیشهاش از همین آبشخور لبریز است، میگوید: – سردَخش(سرآغاز) فرزانش یا باید به گونهی میانگی یا بیمیانگی(با واسطه یا بیواسطه) باشد هرچند که این فرآیند را نیز میتوان به سادگی ازهم گسست و گفت : سردخش فرزانش نه با میانگی و نه با بیمیانگی میتواند باشد-. سردرگمی و آشفتگی در این گزاره بخوبی آشکار میکند که این دست از اندیشمندان ره به کجا سپردهاند؟! و آموزهها و آمیزههای دینی چگونه آنها را از رسیدن به سپهرِ بلندِ سخنِ درست باز داشته است. به نگر میرسد یکی از شکنجهای(مشکلات) این نگاه این است که هگل از پیش بار مانایی و سهانهای دَخش(بار معنایی و مفهومی آغاز) را برای خود و خوانندگان دانسته انگاریده یا بسیار ساده پنداشته است. (پیشفرض علم بر واژگان)
خوشبختانه در فرهنگ دیرپا، بارور و سراسر لبریز از فرزانش و اندرز(فلسفه و حکمت) نگاه بسیار سنجیدهای یافت میشود که با درانداختن چند پرسش درسدد کاویدن آن برمیآیم.
۱-خود و گوهر دَخش(آغاز) چیست؟
۲- آیا گوهر و زاتِ دخش(آغاز) فرآیندی سهانهای(مفهومی و مقولهای) است؟
۳- آیا دخش(آغاز) کنشی است که در یک بستر اَکرانه پدید میآید ؟
۴-آیا دخش(آغاز) رخدادی برآمده از نیستی است؟
پیش از پرداختن به چیستایی و گوهر دَخش(آغاز) باید به پرسشهای دیگر پاسخ گفت تا از لابلای آن به زات دَخش(آغاز) دسترسی پیدا کنیم.
۲-آ- چنانچه دَخش(آغاز) را یک سهانه بشمار آوریم آنگاه ناگزیریم مرزهای پیرامونی برساخته شده بر گِرد آن را از میان برداریم و مرزهای فراز و فرود، آمدن و رفتن، و سر کشیدن و بسر آمدن (طلوع و غروب) را از آن بزداییم و تنها به این بیندیشیم که دَخش(آغاز) در بودن و شدنِ بیمرز بر ما نمود میکند که هرگز نباید بر گِردش دیواری کشید و آن را از جایک(نقطه) فلان تا جایک(نقطه) بَمان در شمار آوریم. بدین روی، فرزانش(فلسفه) نمیتواند دارای آغاز و فرجام باشد تا ما را بر آن دارد که درپی یافتن آغاز و رسیدن به فرجامش باشیم. پرسش هگل در این زمینه اَساری(عصاری) کردن بیهوده است که هرگز رهی نمیپیماید و به پاسخ درخور و خرسندانهای نیز نمیرسد. جستجوی میانگی یا بیمیانگی نیز سرگردانی را بر پژوهنده میافزاید.
۲-ب- از آن جایی که، فرایافت یا سهانه(مفهوم یا مقوله) یک فراز زهنی است که نمود بیرونی پیدا نمیکند و در بستر بیپایان زهن خودیابی مینماید و جهت این گستره بساویدنی نیست(ملموس نیست) بدینروی، در چرخهی مرزها جای نمیگیرد و برای پدیدار شدن نیاز به بودگی پویا و یا کنشگری جویا دارد از اینروی، فراز زهنی را میتوان دَخشی دانست که با گفتمان «آغاز» در فرهنگ باختری و خاوری شکاف فزاینده دارد و هرگز همانند یکدیگر نیستند. شاید بتوان «آغاز را -نه دَخش را» چونان ویژگی یا وَست(وصف یا صفت) دانست که برای نمودار شدن باید به چیزهای آخته(عینی) پیوست شود، مانند یاختهی سردی، گرمی،سرخی و… که با پیوستن به یک چیز آخته نمود پیدا میکند و از یاختگی به آختگی همگون میرسد، همه ما سرخی و سپیدی و سردی را بخوبی میشناسیم ولی به هیچیک از آنها نمیتوانیم به گونهی لَخت و ناب(محض) دسترسی پیدا کنیم، سرخی ناب، یا سردی لَخت را تنها با چیزهای آخته میساویم(لمس میکنیم)، وگرنه این یاختهها بخودی خود ساویدنی نیستند، همانگونه که سرخی بر گل و بیرنگی بر چهره بساویدنی میشود. هرچند همانندی تنگ و نزدیکی میان فراز زهنی و وَست(صفت) میتوان سُراگ(سراغ) کرد، ولی به نگر میرسد که «فراز زهنی» بسی فراتر ، والاتر و ژرفتر از «یاخته» است. فراز زهنی به چیزی پیوست نمیشود بلکه بر همهی چیزها چیرگی میکند و یگانگیاش را بر هر نهاده و جَستاری(موضوعی) میگستراند و از دوگانگی که «یاخته و آخته» دارند پاکیزه است. برای نمونه: سهانهی(مفهوم) انسان بودن برای گونه جانور دوپای، خندان و اندیشنده کاربردی زهنی دارد. بدین روی، اگر دَخش را سهانه بپنداریم هرگز درمیان مرزها جای نمیگیرد و شناختش نیز زهنی خواهد بود که هیچ جایگاه پیدایش و انجامش(نقطه آغاز و پایان) ندارد….
دنباله دارد…
دانیال استخر دادفر دادگستری
۲۵۸۲/۹/۲۴ شاهنشاهی برابر با 2023/12/15 ترسایی

