دشمنی با محمدرضاشاه که گاه باعث دشمنی با کل مشروطیت یا حتی کل موجودیت ایران بهعنوان یک ملتــکشور میشود، هیچ توجیه تاریخی واقعی ندارد و در نتیجه میبایستی نوعی بیماری روانی به شمار آید
محمدرضاشاه پهلوی نزدیک به نیم قرن پیش از ایران رفت و ۴۴ سال پیش در تبعید درگذشت. با این حال در تمام آن سالها، جای مهمی در خاطره تاریخی ایرانیان و حضوری شگفتآور در مرکز زندگی سیاسی میهن ما داشته است. او در واقع معیاری است برای شناخت هویت فرهنگی-سیاسی ایرانیانی که میکوشند تا در سپهر اجتماعی ایران جایی به دست آورند، یا اگر جایی دارند، آن را حفظ کنند.
برای بسیاری از ایرانیان، محمدرضاشاه بزرگترین نماد یک دوران طلایی در تاریخ معاصر میهن ماست. برای بسیاری دیگر، او همچنان الگویی است برای بازسازی ایران بر اساس میراث فرهنگی-تاریخی خود. برای بعضی ایرانیان اما، محمدرضاشاه همچنان دشمن شماره یک و هدف اصلی مبارزه سیاسیــتبلیغاتی گروههایی است که هنوز نتوانستهاند تجربه شوم ۱۳۵۷ را پشت سر بگذارند.
در نخستین سالهای پس از روی کار آمدن آیتالله خمینی و موتلفان چپگرای او، تصور میکردیم که مخالفت با محمدرضاشاه محملی است برای تعریف هویت نظام اسلامیــمارکسیستی جدید. از آنجا که گردانندگان این نظام که با شتاب و در مدتی کوتاه سرهمبندی شده بود، نمیتوانستند الگوی مشخصی ارائه دهند، بهناچار با حمله به الگوی محمدرضاشاه، خود را معرفی میکردند.
آنچه «انقلاب اسلامی» خوانده میشود، در فقر مطلق فکری فلسفی و فرهنگی قرار داشت و دارد. انقلاب کبیر فرانسه در قرن هجدهم از گنجینه فلسفی، علمی، ادبی و فرهنگی اروپای غربی پس از رنسانس (نوزایی) فرانسوی، آثار آنسیکلوپدیستهای فرانسوی و در مقیاسی گستردهتر، تمدن یونانیــرومی باستان بهره میگرفت. انقلاب اسلامی اما چنین پشتوانهای نداشت. در قرآن مجید، مفاهیمی مانند سیاست، دولت، جامعه، قانون، آزادیهای فردی و اجتماعی، اداره کشور و حقوق بشر وجود ندارد. انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ در نتیجه، متکی است به نهجالبلاغه منسوب به علیبنابیطالب و نامههایی به مالک اشتر و در سطحی پایینتر، جزوه «حکومت اسلامی» آقای خمینی و سخنرانیهای او. موتلفان چپگرای آقای خمینی نیز به ادبیات سوسیالیستی، کمونیستی و استالینیستی و مائوئیستی که خود را وارث آن میدانستند، دسترسی نداشتند. دانش آنان در این زمینه از چند مقاله و یکی دو کتاب بد یا نیمهکاره ترجمهشده فراتر نمیرفت.
در نتیجه آقای خمینی و موتلفان او نیازمند برگ انجیری بودند که برهنگی فلسفی آنان را بپوشاند. این برگ انجیر دشمنی با محمدرضاشاه بود. فعالان هوادار آقای خمینی در جریان ۱۳۵۷ شعار از «بگو مرگ بر شاه» به عنوان اسم رمز برای شناسایی خودی و غیرخودی بهره گرفتند. کافی بود بگویید «مرگ بر شاه» تا فردی «برادر» یا «رفیق» به حساب آیید. پس از آن لازم نبود که با مسائل دشواری مانند چگونگی اداره جامعه، مفهوم حاکمیت ملی و مشروعیت حکومتی، الگوی لازم برای توسعه اقتصادی، شیوههای مدیریت تضادهای اجتناب ناپذیر در جامعه و… روبرو شوید.
در نتیجه آقای خمینی و موتلفان او نیازمند برگ انجیری بودند که برهنگی فلسفی آنان را بپوشاند. این برگ انجیر دشمنی با محمدرضاشاه بود. فعالان هوادار آقای خمینی در جریان ۱۳۵۷ شعار از «بگو مرگ بر شاه» به عنوان اسم رمز برای شناسایی خودی و غیرخودی بهره گرفتند. کافی بود بگویید «مرگ بر شاه» تا فردی «برادر» یا «رفیق» به حساب آیید. پس از آن لازم نبود که با مسائل دشواری مانند چگونگی اداره جامعه، مفهوم حاکمیت ملی و مشروعیت حکومتی، الگوی لازم برای توسعه اقتصادی، شیوههای مدیریت تضادهای اجتناب ناپذیر در جامعه و… روبرو شوید.

